دانلود آهنگ فرهاد اکبر
حجم:۵,۲۲۶ KB
پسورد:ali
نوحه خوان:غلام کویتی پور
دیوان او در سال (۱۳۴۷)خورشیدی توسط محمد علم غواص در هرات زیور چاپ یافت.
روحش شاد باد
**********
نمونه کلام
شهر برمن تنگ شد آهنگ صحرا میکنم
روئ صحرا را ز اشک خویش دریا میکنم
در گلستانی که بر یاد رخت خوانم غزل
بلبلان را بر نوای خویش شیدا میکنم
نیستم زاغ و زغن تا مایل سفلی شوم
من همای اوج قدسم میل بالا میکنم
سرو چون قدی فرازد در میان بوستان
من خیال قامت آن سرو بالا میکنم
من که مخمور نگاه ی نرگس مست تو ام
کافرم گر التفات جام و ساغر میکنم
قامتت سرو و رخت گل زلف سنبل غنچه لب
من تماشای گل و گلشن در این جا میکنم
آه ! ای غم نامه ما را نخواندی از غرور
گر من از بهر تو صد مکتوب انشا میکنم
پادشاها جرم ما را در گذر
ما گنهگاریم و توآموزگار
تونیکو کاری و ما بد کرده ایم
جرم بی اندازه وبی حد کرده ایم
سالها در بند عصیان گشته ایم
آخر از کرده پشیمان گشته ایم
روزوشب اندر معاصی بوده ایم
غافل از امر و نواهی بوده ایم
بی گنه نگذشته برمن ساعتی
باحضور دل نکردم طاعتی
بردرآمد بنده بگریخته ای
ابروی خود با عصیان ریخته ای
مغفرت دارد امید از لطف تو
زانکه خود فرموده ای لا تقنطو
بحرالطاف توبی پایان بود
نا امید از رحمتت شیطان بود
نفس،شیطان زد کریماره من
رحمتت باشد شفاعت خواه من
چشم دارم که از گناه پاکم کنی
پیش از آن کاندر لحد خاکم کنی
اندر آن دم از بدن جانم بری
از جهان بانور ایمانم بری
تمام مردم این خاک شد
شاد که ظالم از سر اورنگ افتاد
به هر سومعدن ما تیر کردند
به خورد بورد خود را سیر کردند
ندانم که لا جورد ما رفت ؟
طلای سرخ زرد ما کجا رفت؟
نمودند هر یکی بهر خود تلاشی
ندادند بهر ما یک چمچه آشی
آنار اسای دل ما را فشردند
سرمویی غم ما را نخوردند
به هرجا کارگر معزول کردند
سراسر کا نا معقول کردند
بـر ســر بـالیــن بیـمـاران گذر
زانکه اســت از سنـت خیـرالبشر
تاتوانی تشنه را ســـیر آب کـــن
در مجالس خدمت اصحــاب کـن
خـــاطـر ایـتـام را دریـای نــیــز
تا تـــرا پیوسـته حــق دار عـزیـز
چون شود گریـان یتیـمـی نـاگـهـان
عرش حق در جنبش آید آن زمـان
چون یتـیمـی را کـسی گریـان کــند
مالــک انــدر دوزخـش بـریـان کـنـد
آنـــکـه خـنـدانـد یـتـیـمـی خـســتـه را
بـازیـــابد جــنـت در بــــسـتـــــــــه را
بر ضعیفان گــربــبـخــشــای رواســت
کـین ز سـیـرت هـای خـوب اولـیـاســت
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیرما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیرما
ما مریدان روی بسوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیرما
درخرابات طریقت ما بهم منزل شویم
کاین چنین رفقت در عهد ازل تقدیرما
عقل اگرداند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیرما
روی خوبت آیتی از لطف برماکشف
زان زماجز لطف وخوبی نیست در تفسیرما
بادل سنگینت آیا هیچ در گیردشبی
آه آتش ناک وسوزی سینه شبکیرما
حافظ شیرازی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شودروزی گلستان غم مخور
این دل غم دیده حالش به دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود
دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوش خوان غم مخور
ای دل از سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتی بان ز طوفان غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
در بیابان گر زشوق کعبه خواهی زد قدم
سر زنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است ومقصد ناپدید
هیچ راهی نیست کو را نیست پایان غم مخور
حال ما و فرقت یاران و آزار رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا درکنج فقرو خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا ودرس قرآن غم مخور
حافظ شیرازی