خراسان جاویدان

حضرت علی (ع) : هر کس کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده خویش می کند×××حضرت عمر:دوستان را بر مبنای تقوا و پرهیزکاری انتخاب کن.

خراسان جاویدان

حضرت علی (ع) : هر کس کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده خویش می کند×××حضرت عمر:دوستان را بر مبنای تقوا و پرهیزکاری انتخاب کن.

اشعار مولانا

من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم

من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند

شعر شاه نعمت‌الله ولی

کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
×شاه نعمت‌الله ولی

سعدی واقعا مرد بزرگی است

میگن:شخصی از یک دهات میگذشت که یک خانه ی پُر گرد و غبار را دید!پرسید این خانه از کیست؟ گفتند:از سعدی: پرسید یعنی سعدییِ شیرازی؟ گفتند بلی.
روزی آن مرد سعدی را دید و گفت:
سعدیا شیرازیا نامت به سر ! خانه ات را دیدم از خاک و خز است.
و سعدی در جوابش گفت:
دیگران رفتند و ما نیز می رویم! از برایِ چند روزِ ما بس است.

واقعا که سعدی مرد بزرگی است!



اهل افغانستانم

اهل افغانستانم

اولاد آریانم

فرزند خراسانم

قبل از همه انسانم

**********

از انسانیت شادم

از تعلق آزادم

فارغم ز تبعیض

جنس و قوم و نژادم

*************

آزادگی ما

ایستادگی ما

همبستگی ما

رمز بقای ماست

**********

خدای ما یکیست

وطن ما یکیست

نی سنی و نه شیعه

اما مسلمانم

************

دنیای انسانی

دوستی و همدلی

یا ری و برادری

بی حد و انتهاست

************

انسان و همدمیم

همه فرزند آدمیم

اعضای باهمیم

در اصل آفرینش از یک جوهریم

**************

اهل افغانستانم

اولاد آریانم

فرزند خراسانم

قبل از همه انسانم


عبدالوکیل کوچی

خاک وطن

خاک وطن

همان بهشت که گویند نزهت آباد است       به چشم نظر خاک پاک اجداد است

وطن چه روضه فرحت فزاست نام خدا   کزین فضای دلاویز خاطرم شاداست

هر آن که  حرمت  مام وطن نگه دارد      به پیش اهل نظربهترین اولاداست

به  زیر بار غلامی  کسی  مرو  زنهار    که این حدیث زآزاده گان مرایاداست

زبرگ ریزان خزان وفسردن  است  ایمن          دراین چمن چوهمی سرو هرکه آزاداست

همین ترانه زآزاده گان  رسددرگوش       که  آبروی  اسیران  مدام برباد  است

هزار خسرو وپرویز گشت خاک هنوز      زفیض کوهکنی  زنده نام  فرهاد است

به سروهوای وطن خوش بود که حب وطن          به هر  که  داد  خدا  دولت  خداداد  است

کنون که غیر نه بسته است دست وپای ترا          مدد  رسان وطن  باش  وقت  امداداست

 

ازملک الشعرا قاری عبدالله

 

 

نمونه کلام شایق جمال


 ذره از علم و هنر خورشید تابان میشود
مور اگر عرفان بیاموزد سلیمان میشود
خاک بی مقدار را علم هنر زر میکند
سنگ زیر تربت لعل بدخشان میشود
مرد بی تعلیم ماند در حجاب انزوا
زن زپهلوی تمدن مرد میدان میشود
باع گل بی سرپرستی زود گردد خارزار
شوره زار از تربتی روزی گلستان میشود
کی نهال جهل دارد جز ندامت حاصلی
هرکه شد محروم علم آخر پشیمان میشود
راحت وآسایشی گرهست در علمست وبس
آدم بی علم در دنیا پریشان میشود
کی بود تنها به دنیا تیره روز وبیوقار
خانه عقبای جاهل نیز ویران میشود
گر بگرید طفل امروز زار از جور ادیب
اشک او فردا یاقوت مرجان میشود
چارپا را نیز شایق چشم و گوشی داده اند
در حقیقت هر که علم آوخت انسان میشود

نمونه کلام محجوبه هروی

محجوبه هروی دختر ابواقاسم که بیست سال دیر تر از سیده مخفی بدخشی زندگی داشت .
محجوبه هروی
این شاعر نامدار افغان در سال(۱۲۴۵) خورشیدی در ولایت بادغیس از توابع سابق (هرات) زاده شد.
نام اصلی او صفورا بوده  و از سن ده سالگی در سرودن شعر آغاز نمود.
نخست عضو انجمن ادبی هرات شد و سپس به آموز گاری در مدارس دخترانه هرات پرداخت.
او یکی از شاعران نامدار معاصر افغانستان است.از اشعار محجوبه هروی  میتوان استعداد قریحه و احساس لطیف زنانه او را در یافت.
اشعار محجوبه هروی بالغ به سه هزار بیت است.محجوبه هروی در سال (۱۳۴۵) در شهر هرات در گذشت.

دیوان او در سال (۱۳۴۷)خورشیدی توسط محمد علم غواص در هرات زیور چاپ یافت.

روحش شاد باد

**********

نمونه کلام

شهر برمن تنگ شد آهنگ صحرا میکنم

روئ صحرا را ز اشک خویش دریا میکنم

در گلستانی که بر یاد رخت خوانم غزل

بلبلان را بر نوای خویش شیدا میکنم

نیستم زاغ و زغن تا مایل سفلی شوم

من همای اوج قدسم میل بالا میکنم

سرو چون قدی فرازد  در میان بوستان

من خیال قامت آن سرو بالا میکنم

من که مخمور نگاه ی نرگس مست تو ام

کافرم  گر التفات جام و ساغر میکنم

قامتت سرو و رخت گل زلف سنبل غنچه لب

من  تماشای گل و گلشن در این جا میکنم

آه ! ای غم نامه ما را نخواندی از غرور

گر من از بهر تو صد  مکتوب انشا میکنم

نمونه کلام میرمن سپینه

میرمن سپینه

میرمن سپینه، دختر نورمحمدالکوزی، معاصر یار محمدخان الکوزی وزیر هرات در نیمه اول قرن ١٩بود. در سال١٢۵۵ق= ١٨٣٧م که ایرانیان برهرات حمله کردند و آنرا تحت محاصره درآوردند، این زن با احساس صحنه های جنگ وتلاش افغانها برای دفاع از هرات را در اشعار حماسی خود به تصویر کشیده است. احساس عالی وطن دوستی وتوانائی او را درشعر ذیل میتوان دید

غلیم په شــــــــهر بـیا هجوم راوړی
مخ ته ئی ولاړ دی یار محمدپیاوړی
زموږ پشتانه لکه زمری جنگیږ ی
ولی دویــنو پر حصار بهــــیږ ی
هرات په وینو دپشتون شو گلرنگ
پشتون زخمی دی دغلیم په خدنگ
یارمحمد وایی پشتـــــــنو زما زمرو
توله راو وزی وسله دار له کــورو
پر غلیم وکــــړی یو هجـــوم کــړندی
هرات له لاسه په ژوندون مه باسی
دا خو زموږ کور زموږ وطن دینه
دا زموږ تاتوبی زموږ مامن دینه
کــــفن په غــاړه دا وطن وساتی
زموږ دپلرو شکلی مدفن وساتی
دلته پراته دی ننگیالی نیکه گان
دلته بهـــیږ ی وینی تــل د افغان
هرات زموږ دی زموږ کور دینه
زموږ نغری دی، زموگور دینه
دشمن راغـــلی تر دیــواله دکور
ولاړسی دادی دپشتون لوی پیغور
کامران ناری کړی چی پشتونه کامه
تـــــوره راباسه مــره پــرننگه نامه
مه بایله ځان اوسه ولاړ پر حصار
د پشتانه پــرننگه ځان کړه ایـــثار
بویه غیرت چی موناموس خوندی سی
نوم دپشتون نوم داولس خوندی سی
زلمو چی واوریدی ناری غلبلی
له یار محـــمد او کامــرانه دلی
له کلا و واته زمریانوپه حیر
پـــر دشمنانویی جـــوړ کړلتیر
سرونه یی غح کړه د دشمن په توره
مـــور یی کــــړه پــــر غلیمانو بوره
دشمن شومات راغی دوران دکامران
دیــار محـــمد د بری ستوری ځلان

مناجات عطار (رح)

به تحقیق است برای شما در طریقه رسول الله راه نیک




پادشاها جرم ما را در گذر

ما گنهگاریم و توآموزگار

تونیکو کاری و ما بد کرده ایم

جرم بی اندازه وبی حد کرده ایم

سالها در بند عصیان گشته ایم

آخر از کرده پشیمان گشته ایم

روزوشب اندر معاصی بوده ایم

غافل از امر و نواهی بوده ایم

بی گنه نگذشته برمن ساعتی

باحضور دل نکردم طاعتی

بردرآمد بنده بگریخته ای

ابروی خود با عصیان ریخته ای

مغفرت دارد امید از لطف تو

زانکه خود فرموده ای لا تقنطو

بحرالطاف توبی پایان بود

نا امید از رحمتت شیطان بود

نفس،شیطان زد کریماره من

رحمتت باشد شفاعت خواه من

چشم دارم که از گناه پاکم کنی

پیش از آن کاندر لحد خاکم کنی

اندر آن دم از بدن جانم بری

از جهان بانور ایمانم بری



مطالب مرتبط: دانلود آهنگ توبه فرهاد اکبر

نمونه شعر عشقری


تمام مردم این خاک شد
شاد که ظالم از سر اورنگ افتاد
به هر سومعدن ما تیر کردند
به خورد بورد خود را سیر کردند
ندانم که لا جورد ما رفت ؟
طلای سرخ زرد ما کجا رفت؟
نمودند هر یکی بهر خود تلاشی
ندادند بهر ما یک چمچه آشی
آنار اسای دل ما را فشردند
سرمویی غم ما را نخوردند
به هرجا کارگر معزول کردند
سراسر کا نا معقول کردند